با سلام خدمت شما عزیزان.
من سعی می کنم تا جایی که می توانم مطالب، مکالمات،داستان ها،آموزش ها و... جالب و خوب انگلیسی را در این وبلاگ قرار دهم و مورد استفاده شما دوستان قرار گیرد، پس ممنون می شوم اگر نظر خود را درباره مطالب و وبلاگ بنویسید.
با تشکر...
A heart that loves is always young قلبی که عشق می ورزد همیشه جوان است
The hardest thing to do is watch the one you love, love someone else سخت ترین چیز این است که ببینی کسی را که دوست داری عاشق فرد دیگری است
We were given: Two hands to hold. To legs to walk. Two eyes to see. Two ears to listen. But why only one heart? Because the other was given to someone else. For us to find. به ما دو دست داده شده است برای نگهداشتن. دو پا برای راه رفتن. دو گوش برای شنیدن. اما چرا تنها یک قلب؟ چون قلب دیگر به فرد دیگری داده شده است که ما باید پیدا کنیم
If you love me, let me know. If not, please gently let me go اگر دوستم داری بهم بگو و گرنه بزار برم
Give her two red roses, each with a note. The first note says For the woman I love and the second, For my best friend به او دو گل رز بده رو هر گل هم نوشته ای بزار. رو اولین نوشته بنویس به زنی که عاشقشم و روی دومی بنویس به بهترین دوستم
Pleasure of love lasts but a moment, Pain of love lasts a lifetime لذت عشق لحظه ای طول می کشد اما غم و رنج آن یک عمر
I get the best feeling in the world when you say hi or even smile at me because I know, even if its just for a second, that I’ve crossed your mind بهترین احساس زمانی به من دست می دهد که به من سلام می کنی یا لبخندی میزنی حتی اگر برای ثانیه ایی، چرا که می فهمم یرای لحظه ای به ذهنت خطور کرده ام
They say loving you gives pains and full of sacrifices But I’ll rather take pains and lots of sacrifices than not to be love by you مردم بهم می گن دوست داشتنت درد و رنج ِ فقط و کلی از خود گذشتگی
میخاد، من ترجیح میدم درد بکشم و از خود گذشتگی کنم اما نبینم تو دوستم نداری
Falling in love is awfully simple, but falling out of love is simply awful عاشق شدن تا حدودی آسان است اما ترک عشق وحشتناک است
Absence makes the heart grow fonder دوری باعث می شود قلب اشتیاق بیشتری پیدا کند
Love is like a war:Easy to begin Hard to end عشق همچون جنگ است: آسان شروع می شود سخت تمام می شود
I dont know why they call it heartbreak. It feels like every part of my body is broken too. من نمی دانم چرا می گویند قلب انسان می شکند. گویی تمام وجودم شکسته است
Love is blind — marriage is the eye-opener عشق چشم را می بندد اما ازدواج چشم را باز می کند
Anyone can be passionate, but it takes real lovers to be silly همه می توانند پر احساس باشند اما فقط عاشقان واقعی حماقت می کند
The spaces between your fingers were created so that another’s could fill them in فاصله بین انگشتان برای این ایجاد شده است که انگشتان فرد دیگری آن فاصله را پر کن
از نظر همه ی اهل فن، ترجمه ی خوب و موفق ادبی آن ترجمه ای است که بتواند به پرسش های هفتگانه ی زیر پاسخ مثبت بدهد:
۱- آیا ترجمه، مفهوم متن اصلی را رسانده است؟
پاسخ درست به این پرسش در درجه ی نخست بستگی به این دارد که مترجم نه تنها به زبان خود از دید ادبی وارد باشد تا بتواند مفهومی را که از متن خارجی گرفته است به طرز درستی به زبان خود بیان کند، بلکه باید چه با معلومات اکتسابی خود در تحصیل زبانی که از آن ترجمه می کند و چه از راه کمک گرفتن از کتاب های فرهنگ، مفهوم درست متن را دریابد.
به عنوان مثال درست است که واژه ی "گره ناد" در زبان فرانسه به معنی انار و "گره نادیه" به معنی درخت انار است، ولی اولی به معنی نارنجک و دومی به معنی نارنجک انداز هم هست و مترجمی جمله ای فرانسوی را چنین ترجمه کرده بود: «دو درخت انار در راه فرانسه خشک می شدند» و حال آن که منظور نویسنده این بود: «دو نارنجک انداز به فرانسه برمی گشتند». اشتباه گرفتن نارنجک انداز با درخت انار باز محملی دارد، ولی روشن نیست چرا مترجم فعل فرانسوی "برگشتن" را به "خشک شدن" ترجمه کرده است؟ لابد فکر کرده بوده که درخت که نمی تواند برگردد، پس منظور از برگشتن درخت، خشک شدن آن است. دیگر فکر نکرده بود که در راه فرانسه درخت اناری وجود ندارد.
۲- آیا لحن نویسنده حفظ شده است؟
نویسندگان همه مثل هم نیستند و سبک نگارش و زبان ایشان به تناسب ویژگی های روحی و فکری و اخلاقی شان با هم فرق می کند. نیکوس کازانتساکیس نویسنده ی یونانی، آدمی بوده است شوخ و بذله گو و خوش طبع و خوش بیان. رومن رولان نویسنده ی فرانسوی آدمی بوده است خشک و جدی. آناتول فرانتس مردی بوده است شیرین زبان ولی همیشه در گفته هایش از نیش زدن و طنز و تمسخر دریغ نمی کرده است. نویسنده ای مانند سنت اگزوپری (نویسنده ی شازده کوچولو) طبعی حساس و شاعرانه داشته است و دیگری چنین خصوصیاتی نداشته است.
این ویژگی های روحی و فکری و ذوقی نویسندگان بی شک در نوشته های آنان بازتاب می یابد. و به عنوان مثال اگر شما به آثار نیکوس کازانتساکیس مانند "آزادی یا مرگ" یا "مسیح باز مصلوب" یا "زوربای یونانی" نگاه کنید پی می برید که شوخ طبعی و لوندی از سر تا پای کلمات او می ریزد.
بر عکس، اگر کناب "مهاتما گاندی" اثر رومن رولان یا یکی دیگر از کارهای او را بخوانید، می بینید که آن بزرگوار اندک لحن شوخی و مسخرگی یا شیرین زبانی و طنز گویی در گفتار و قلمش نیست و عین مطلب مورد نظرش را خشک و بی پیرایه به روی کاغذ آورده است. یا اگر "جزیره ی پنگوئن ها"ی آناتول فرانس را بخوانید، می بینید که آن مرد چه اندازه طنز و تمسخر در گفتار و در نوشته هایش دارد.
مترجم موفق آن است که در ترجمه اش بتواند همان خصیصه های گفته شده ی مربوط به هر نویسنده را حفظ کند و لحن ترجمه اش در ترجمه ی اثری از مثلن آناتول فرانتس با مارسل پروست فرق داشته باشد.
مترجم ممکن است متن را فهمیده باشد، ولی لحن کلام را درنیافته باشد. ما در فارسی مثلی داریم که می گوییم بفرما و بنشین و بتمرگ هر سه به یک معنی است، ولی میان لحن کلام "بفرما" با لحن "بتمرگ" زمین تا آسمان فرق است. حال اگر مترجم محترم "بفرما" را "بنشین" یا "بتمرگ" یا برعکس، ترجمه کند، مفهوم متن را رسانده ولی لحن متن اصلی را مراعات نکرده است.(روی ادامه ی مطلب کلیک کنید)
۳- آیا مترجم زبان خاص و متناسب با متن را دریافته است؟
نویسنده ای چون سروانتس که چهار صد سال پیش می زیسته یا چون بوکاچیو که هم دوره ی حافظ و مولانا عبید بوده است، یا رابله ی فرانسوی یا شکسپیر انگلیسی در زمان هایی می زیسته اند که نثر آن ها با نثر امروزی فرق داشته است. چنان که نثر مرزبان نامه یا کلیله و دمنه یا گلستان سعدی با نثر معاصر ما مثلن با نوشته های محمد حجاری یا بزرگ علوی یا جمال زاده فرق دارد. من اگر "دن کیشوت" سروانتس که مربوط به چهار سال پیش است یا "دکامرون" بوکاچیو که در ششصد سال پیش نوشته شده است را با همان نثر و زبانی ترجمه کرده بودم که مثلن "شازده کوچولو"ی سنت اگزوپری یا "نان و شراب" اینیاتسیو سیلونه را ترجمه کرده ام، بدون شک ترجمه ی موفقی نمی شد. این جا است که مترجم توانا آقای نجف دریابندری در یکی از نوشته هایشان به این نکته اشاره کرده و گفته است که: «محمد قاضی در ترجمه ی "دن کیشوت" زبان خاص متناسب با متن را دریافته است». حتا در میان آثار نویسندگان هم دوره نیز اختلاف زبان وجود دارد.
یک نویسنده ادبی و کتابی می نویسد، دیگری عامیانه یا به اصطلاح "آرگو" می نویسد. یکی نثرش زیبا و شاعرانه است و دیگری خشک و روزنامه ای است. مترجم باید حواسش را جمع کند و زبان متناسب با نوشته ی اصلی را بیابد. رعایت این نکات است که ترجمه را از حالت فن و حرفه ی صرف بودن در می آورد و به آن جنبه ی هنری می دهد و بدین ترتیب هر خواننده ای از خواندن این ترجمه ها پی می برد که زبان نویسندگان مختلف با هم فرق داشته است.
۴- آیا مترجم واژه های درست و دقیق و خوش آهنگی به جای واژه های متن اصلی برگزیده است؟
واژه ها در زبان های خارجی نیز همچون در زبان فارسی معنی های متعدد دارند و گاه برعکس، برای یک معنی واحد واژه های گوناگون هست. در "دن کیشوت"، سروانتس با لحن خاص خود آن پهلوان پنبه را به صورت کسی توصیف کرده است که همیشه قیافه ی غم زده و محزونی دارد و من آن را به صورت "پهلوان افسرده سیما" آوردم که به گمانم از "پهلوان غمگین چهره" یا "محزون قیافه" خوش آهنگ تر است. برگزیدن واژه های خوش آهنگ و درست و دقیق یکی از جنبه های هنری کار ترجمه است که بر ارج و قدر آن به اندازه ی زیادی می افزاید.
۵- آیا منرجم در ترجمه ی خود، دستور زبان را رعایت کرده است؟
درست بودن هر نوشته بسته به آن است که در آن اصول و قاعده های دستور زبان رعایت شده باشد، وگر نه، آن نوشته غلط و از دید ادبی بدون ارزش خواهد بود. به کار بردن واژه هایی که از نظر دستوری نادرست هستند نیز مشمول این شرط است. در ترجمه ای به واژه ی "گزارشات" برخوردم که دلم به هم خورد. جمع بستن "گزارش" که یک واژه ی زیبای فارسی است با "ات" عربی از آن کج سلیقگی های زننده است و نیز اغلب دیده ام که در نرجمه رعایت فعل ها به مقتضای زمان نشده است یا این که ضمیر "آن ها" که ویژه ی اشیاء است برای اشخاص به کار رفته است و به جای آن که بنویسد: "آنان" یا "ایشان" رفتند، نوشته است: آن ها رفتند. این مراعات نکردن دستور زبان نیز که به درست نویسی مربوط می شود، در پایین آوردن ارزش ترجمه و هر نوشته ی دیگری بسیار موثر است.
٦- آیا طول کلام یا برعکس، ایجاز نویسنده ی اصلی رعایت شده است؟
این مساله به امانت در ترجمه مربوط می شود. گاه پیش می آید که نویسنده ی اصلی مطلبی را در یک کلمه یا در یک جمله ی کوتاه بیان کرده است. ولی می بینیم که مترجم آن را برای ادای مقصود کافی ندانسته و به شرح و بسط آن می پردازد که البته به خود نویسنده ربطی ندارد و مترجم از خودش آورده است.
پیدا است که چنین کاری از رعایت امانت به دور است و اگر به راستی هم آن واژه یا آن جمله نیاز به شرح و بسط بیش تری داشته باشد، مترجم خوب است که در پاورقی یا پی نوشت به شرح و تفسیر آن بپردازد و بنویسد که مثلن در این جا منظور نویسنده چنین و چنان است. مترجم معروفی که نیازی به نامیدن او نیست، گاه بوده که یک کتاب ششصد صفحه ای را در یک صد یا یک صد و بیست صفحه آورده و گاه برعکس، از یک اثر صد صفحه ای کتابی به حجم و قطر سیصد چهار صفحه ساخته است. پیدا است که در هر دو مورد ترجمه وفادار نیست و ربطی به متن اصلی ندارد و از این رو نمی توان ارزشی برای آن قایل شد.
در ادبیات خودمان نیز می بینیم که مثلا خیام یا سعدی یا حافظ یک دنیا مطلب را در یک بیت یا رباعی یا یک قطعه گنجانده اند، حال اگر مترجم فرانسوی یا انگلیسی یا هر زبان دیگری از آن بیت یا رباعی یا قطعه کتابی بنویسد، این دیگر ترجمه نیست، تفسیر است.
۷- آیا به نقطه گذاری (نشانه های نگارشی) اهمیت لازم داده شده است؟
در زبان فارسی کلاسیک، نقطه گذاری ِ مرسوم در نوشته های خارجی، وجود نداشت و از این رو مثلن یک متن پرسشی را به لحن عادی می خواندند و یا معلوم نبود که جمله در کجا به پایان رسیده یا نرسیده و این مساله مشکلات بسیاری را در کار خواندن پیش می آورد. اصول نقطه گذاری و به کارگیری نشانه های نگارشی از هنگام آشنایی با ادبیات خارجی، در نوشته های فارسی نیز وارد شده و لازم است که مترجم در متن خود آن ها را رعایت کند تا جمله های پرسشی از جمله های تعجبی و تحسینی تمیز داده شود و معلوم شود که جمله در کجا به پایان رسیده یا نقل قول از کیست و همه ی نکات دیگر "نقطه گذاری" punctuation تامین شود.
از مجموعه ی اصول و قاعده هایی که در بالا گفتیم و رعایت آن ها را در ترجمه شرط لازم برای کام یابی و توفیق در این کار دانستیم، چنین نتیجه می گیریم که به طور کلی کار ترجمه دارای دو بخش بنیادی است:
۱- یافتن مفهوم و پیام بیان شده در متن مورد ترجمه.
۲- یافتن لحن و سبک نویسنده و بازتاب دادن آن در متن ترجمه.
بخش نخست را "معادل مفهوم" و بخش دوم را "معادل سبک" می نامند و مجموع آن ها "معادل کامل متن اصلی" خوانده می شود.
در متن های ادبی، سبک شامل ویژگی هایی مانند لحن سخن، طنز و لطیفه، زبان ادبی یا عامیانه، انتخاب وازه ها، بازی با کلمات، فشرده یا بسیط بودن یا کوتاه و بلند بودن جملات و نقطه گذاری است.
I speak out of the deep of night
out of the deep of darkness
and out of the deep of night I speak
if you come to my house, friend
bring me a lamp and a window I can look through
at the crowd in the happy alley
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهاییت شب حرف میزنم
اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
No one knows what`s wrong with
a lovesick person!
evev himself!
a moment he`s well, a moment bad...
a moment relaxed,a moment tense...
a moment....
of course,all this craziness is for
befoe a bloody failure
though,they all have a world of
sense impossible to describe
هیچکس نمی دونه آدم عاشق چه مرگشه
حتی خودش
یه لحظه خوبه یه لحظه بد
یه لحظه آرومه یه لحظه بی قرار
یه لحظه....
البته این همه حماقت واسه قبل از یه شکست جانانه ست.
هر چند همه ی اینا هم عالمی داره که نگو...
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکی نبود، یه مرد بود که تنها زندگی می کرد. یه زن بود که اونم تنها زندگی می کرد . زن غمگین به آب رودخانه نگاه می کرد . مرد به آسمان نگاه می کرد و غمگین بود .خدا هم اونها را می دید و غمگین بود :خدا به اونها گفت بندگان محبوب من همدیگر را دوست بدارید و با هم مهربان باشید
مرد سرش را پایین انداخت و به آب رودخانه نگاه کرد و در آب زن را دید . زن به آب رودخانه نگاه می کرد، مرد را دید خدا به آنها مهربانی بخشید و آنها خوشحال شدند، خدا خوشحال شد و از آسمان باران باریدمرد دستهایش را بالای سر زن گرفت تا زیر باران خیس نشود، زن خندید:خدا به مرد گفت به دستان تو قدرت می دهم تا خانه ای بسازی و هر دو در آن آسوده زندگی کنیدمرد زیر باران خیس شده بود، زن دستهایش را بالای سر مرد گرفت ، مرد خندید:خدا به زن گفت به دستان تو همه ی زیبایی ها را می بخشم تا خانه ای را که او می سازد، زیبا کنیمرد خانه ای ساخت و زن خانه را گرم و زیبا کرد . آنها خوشحال بودند و خدا خوشحال بودیک روز زن، پرنده ای را دید که به جوجه هایش غذا می داد، دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد تا پرنده میان دستهایش بنشیند، اما پرنده نیامد، پرواز کرد و رفت و دستهای زن رو به آسمان ماند، مرد او را دید، کنارش نشست و دستهایش را به سوی آسمان بلند کردخدا دستهای آنها را دید که از مهربانی لبریز بودند، فرشته ها در گوش هم پچ پچی کردند و خندیدندخدا خندید و زمین سبز شد:خدا گفتاز بهشت شاخه ای گل به شما خواهم دادفرشته ها شاخه ای گل به دست مرد دادند، مرد گل را به زن داد و زن آن را در خاک کاشت، خاک خوش بو شد پس از آن کودکی متولد شد که گریه می کرد، زن اشک های کودک را می دید و غمگین بود، فرشتها به او آموختند که چگونه طفل را در آغوش بگیرد و از شیره جانش به او بنوشاندمرد زن را دید که می خندد، کودکش را دید که شیر می نوشد، بر زمین نشست و پیشانی بر خاک گذاشتخدا شوق مرد را دید و خندید، وقتی خدا خندید، پرنده بازگشت و بر شانه ی مرد نشست:خدا گفت با کودک خود مهربان باشید ، تا مهربانی را بیاموزد، راست بگویید، تا راستگو باشد، گل و آسمان و رود را به او نشان دهید، تا همیشه به یاد من باشدروزهای آفتابی و بارانی از پی هم می گذشت، زمین پر شده بود از گل های رنگارنگ و لابلای گل ها پر شده بود از بچه هایی که شاد دنبال هم می دویدند و بازی می کردندخدا همه چیز و همه جا را می دیدخدا دید که زیر باران مردی دستهایش را بالای سر زنی گرفته است که خیس نشود . زنی را دید که در گوشه ای از خاک با هزاران امید شاخه ی گلی را می کاردخدا دستهای بسیاری را دید که به سوی آسمان بلند شده اند و نگاه هایی که در آب رودخانه به دنبال مهربانی می گردند و پرنده هایی که......ه خدا خوشحال بود چون دیگر غیر از او هیچ کس تنها نبود
Persian to English translation
One was not one other than God was not just anyone, a man who lived alone. She was a woman who lived alone. Sad woman looking at the water on. Man looking at the sky and was sad . God saw the time they were unhappy : God told them My beloved servants meet together Love Be Kind Man threw down his head and looked at water and saw her in the water. Woman river looked, he saw a man God gave them kindly and they were happy, God was pleased and rainy skies Man hands over wife was not soaked up the rain, the woman laughed : God said to the man To give your hands the power to build a house and both live in comfortable Rain had soaked the man, the woman took her hands over the man, the man laughed : God said to the woman The hands of all the beauty I gave up a home that he makes you beautiful Male and female home-made house was warm and beautiful. They were happy and God was pleased A Women's Day, saw a bird that will feed his chickens, his hands raised toward the sky to the birds sit hands, but the birds came, and went flying into the sky remained a woman's hands, he saw a man, sat next to him and hands raised toward heaven They saw God's hands, which were overflowing kindness, the angels in the ear and they both laughed patch Pchy God's green earth was laughed : God said A branch of paradise flower will give you Angels flower branch man gave the woman gave the male flowers and female planting it in soil, the soil will smell good Then the child was born was crying, the woman saw the child's tears and was sad, Frshtha her children learned how to embrace him and sap his life Bnvshand The man saw her laughing, mucker saw milk drinks, landed on the forehead and left the soil God's vision and enthusiasm man laughed, laughed when God, flying back and sat on the shoulders of men : God said Be gentle with your child, to teach kindness, tell the right, to be honest, flowers and goes to heaven and his show, so I always remember is Sunny days and rainy time of the following passage, the ground was filled with colorful flowers and the flowers Lablay was filled with fun for the children who also ran and played God everything and everywhere you see God saw that the rain man hands over the woman is not wet. A woman saw the dust in the corner of hope for thousands of the flower branch Knife Many saw the hand of God the heavens are high and look at the river that are looking for kindness and birds that e ...... God was pleased Because other No one other than he was not alone
روزی مردجوانی وسط شهری ایستاده بود وادعا می کرد که زیباترین قلب دنیا را در تمام آن منطقه دارد. جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او کاملا سالم بود وهیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند.
مرد جوان در کمال افتخار و وبا صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود می پرداخت. ناگهان پیرمردی جلو جمعیت آمد و گفت: اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان وبقیه جمعیت به قلب پیرمرد نگاه کردند . قلب او با قدرت تمام می تپید. اما پر از زخم بود. قسمت هایی از قلب او برداشته شده و تکه هایی جایگزین آنها شده بود، اما آنها به درستی جاهای خالی را پرنکرده بودند وگوشه هایی دندانه دندانه درقلب او دیده می شد . دربعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پرنکرده بود .مردم با نگاهی خیره به اومی نگریستند و با خود فکر می کردند که این پیرمرد چطور ادعا می کند که قلب زیباتری دارد. مردجوان به قلب پیرمرد اشاره کرد و خندید و گفت: تو حتما شوخی می کنی ! قلبت رابا قلب من مقایسه کن، قلب تو تنها مشتی زخم و خراش وبریدگی است . پیرمرد گفت درست است . قلب تو سالم به نظر می رسد اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی کنم. می دانی هرزخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام . من بخشی از قلبم را جدا کرده ام وبه او بخشیده ام . گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکه بخشیده شده قرار داده ام ، اما این دو عین هم نبوده اند.
گوشه هایی دندانه دندانه بر قلبم دارم که برایم عزیزند ، چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند . بعضی وقتی ها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیده ام اما آنها چیزی از قلب خود را به من نداده اند این ها همین شیارهای عمیق هستند گرچه دردآورند، اما یادآورعشقی هستند که داشته ام. امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارها ی عمیق را با قطعه ای که من در انتظارش بوده ام پر کنند پس حالا می بینی که زیبای واقعی چیست ؟ مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد . در حالی که اشک از گونه هایش سرازیر می شد به سمت پیرمرد رفت . از قلب جوان و سالم خود قطعه ای بیرون آورد و با دست های لرزان به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را در جای زخم قلب مرد جوان گذاشت . مرد جوان به قلبش نگاه کرد، سالم نبود ولی از همیشه زیباتر بود.
Mrdjvany day urban middle stood the most beautiful heart Vada was born there in all that region. Crowds gathered. His heart was perfectly healthy a compromise on anything that was not entered. So they all acknowledged that his heart is truly beautiful heart that so far have been Proud young men and cholera louder than your heart can define payment. Suddenly an old man came forward and told the population: but the beauty of your heart is my heart. Vbqyh young man old man looked at the heart of the population. His heart beat strong finish. But it was full of sores. Parts of his heart was removed and pieces they had been replaced, but they rightly places were empty Prnkrdh Vgvshh nick that he could be seen in the heart. In some places there were deep slots that no piece was Prnkrdh them. People stare and looked to his Avmy thought that the old man claims that how the heart is more beautiful. Mrdjvan heart of the old man pointed and laughed and said: You must be kidding me! Raba Now compare your heart my heart, your heart only has a handful Vbrydgy wounds and scratches. The old man said is true. Your heart looks healthy, but I never changed my heart with your heart, do not. Human markers Hrzkhmy know that I've given him my love. Separate part of my heart I've forgiven her trunk. Sometimes he part of your heart that I have been given instead to put my pieces, but these were not the same. Nick on the corner of my heart that I am Zyznd, because the love between two humans are noted. When some part of my heart to those who've given them nothing but your heart I have left these same slots are deep Drdavrnd though, but who have had Yadavrshqy. I hope they come back someday and deep tracks with a piece that I've been waiting to fill that beautiful So you see what is real? The young man stood up without any word. While tears flowed from her as was the old man went. Young and healthy heart pulled out his piece with trembling hands the old man offered. The old man took it and instead gave his heart and part of his wounded heart and old scar in the heart of the young man says. The young man looked at his heart, was not healthy, but was more beautiful than ever.
So you would like to interview me? God asked. If you have the time. I said. God smiled. My time Is eternity… what question do you have in mind for me?
What surprises you most about humankind? God answered…
That they get bored with childhood, they rush to grow up, and then long to be children again. That they lose their health to make money, and then lose their money to restore their health. That by thinking anxiously about the future they forget the present such that they live in neither the present nor the future. That they live as if they will never die, and die as though they had never lived.
Gods hand took mine and we were silent for awhile and then I asked as a parent what are some of life's lessons you want your children to learn?
God replied with a smile, to learn they cannot make anyone loved them. All they can do is let themselves be loved To learn that it is not good to compare themselves to others. To learn to forgive by practicing forgiveness. To learn that it only takes a few seconds to open profound wounds in those they love, and it can take many years to heal them. To learn that a rich person is not one who has the most, but is one who needs the least. To learn that there are people can look at the same thing and see it different. To learn that it is not enough that they forgive one another but they must also forgive themselves.
Thank you for your time, I said humbly. Is there anything else you d like your children to know?
God smiled and said…
Just know that I am here.
Always
گفتگو با خدا !
خواب دیدم
در خواب با خدا گفتکویی داشتم.
خدا گفت:
پس میخواهی با من گفتگو کنی؟
کفتم اگر وقت داشته باشید
خدا لبخند زدو گفت:
زمان من ابدی است...
چه سوالی در ذهنت از من داری؟
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب میکند؟
خدا پاسخ داد...
اینکه آنها از بودن در دوران کودکی ملول میشوند، عجله دارند که زودتر بزرگ شوند، و بعد حسرت دوران کودکی را میخورند.
اینکه سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول میکنند...
و بعد پولشان را خرج به دست آوردن سلامتی شان میکنند.
اینکه با نگرانی نسبت به آینده، زمان حال فراموش شان میشود، انچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال.
این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد، و چنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.
خداوند دست های مرا گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم.
یعد پرسیدم
به عنوان خالق انسانها، می خاهید آنها چه درس هایی از زندگی یاد بگیرند؟
خدا با لبخند پاسخ داد:
یاد بگیرند که نمیتوان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد، اما میتوان محبوب دیگران شد.
یاد بگیرند خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.
با بخشیدن، بخشش یاد بگیرند.
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانند زخمی عمیق در دل کسانی ایجاد کنند که دوستشان دارندف و سال ها وقت لازم خواهد بو تا آن زخم التیام یابد.
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد، بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد.
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند، اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند.
یاد بگیرند که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند اما آن را متفاوت ببینند.
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست که شخص دیگری را ببخشند، بلکه خودشان را هم باید ببخشند.
خاصعانه گفتم:
از اینکه وقت تان را به من داده اید متشکرمف آیا چیز دیگری هست که شما دوست دارید آفریدگانتان بدانند؟
قابل توجه کسانی که علاقمند هستند مکالمه انگلیسی را خیلی سریع و مقدماتی یاد بگیرند .اگر شما جزء آن دسته از افرادی هستید که می خواهید به کشور های خارجی مسافرت کنید و به زبان علاقه دارید اما وقتتان محدود است و نمی توانید دوره های فراگیری زبان در کانون ها و موسسات آموزش زبان بگذرانید این مکالمات می تواند در حدی نیاز شما را برآورده کند .این مکالمات روزمره و رایج که تقریبا همه با آن سر و کار دارند و لازم است که آنها را بدانند دسته بندی شده و در موقعیت های فرضی متفاوت در این فایل آورده شده . امید است که مورد استفاده عزیزان قرار بگیرد .
تعیین خوب یا بد بودن یک معلم زبان کار آسانی نیست. با وجود این به باور کارشناسان تدریس زبان های خارجی می توان ویژگی های معینی را برای یک معلم زبان موفق در نظر گرفت. بدیهی است که کمتر معلمی می تواند دارای تمامی این ویژگی ها باشد و خوب و موثر بودن آموزش یک زبان خارجی مجموعه ای از ویژگی های حرفه ای و فردی معلم را در بر می گیرد که پرورش تمامی آن ها در یک فرد کار چندان ساده یا آسانی نیست و نیازمند صرف زمان و حوصله قابل توجه است.
برخی از ویژگی های یک معلم زبان خوب از این قرار است...
Iranians celebrate Sizdah-Bedar, the traditional Persian festival of nature, which is also a finale to the Nowruz celebrations.
Sizdah-Bedar is an ancient Iranian nature festival dating back to at least 4,000 years ago and marks the last day of Iranian New Year festivity.
Contrary to popular myth, number thirteen does not demonstrate bad omen in Persian culture, it is merely chosen as a day to celebrate.
Based on traditional belief the thirteenth day of every month belongs to Tishtrya, the god of rain, Zoroastrian benevolent divinity associated with life-bringing rainfall and fertility.
According to Zoroastrians, in order to have the god of rain as victorious and the fiend of drought as destroyed in the New Year, people should commemorate Tishtrya and ask him for rain.
Therefore on the last day of Nowruz festival and when the earth grows green, people leave their houses for water streams on the 13th to ask Tishtrya for rain.
Feasting on traditional foods, munching nuts and playing group games are inseparable ingredients of the happy occasion.
Knotting grass blades and wishing upon the knot is another popular tradition of this day. Once the knot is tied the grass is thrown into water stream. It is believed if the knot is opened, fortune finds the way and wishes will come true.
Some people also pull practical jokes and tell lies on this day, calling it the Thirteenth Lie, which is a tradition similar to April Fools. People will also release goldfish into a pond or river - a symbol of freedom.
Iranian families all eat alfresco, preferably near water springs and lush greener, on this day.
Sizdah-Bedar is the last day of New Year holidays. On the following day, routine life resumes; schools and offices open after 14 days and life heads back to normalcy.
ایرانیان سیزده بدر, جشن فارسی سنتی طبیعت را جشن می گیرند که همچنین پایان عید نوروز می باشد.
سیزده بدر جشن طبیعت ایران باستان است که قدمت آن حداقل به 4000سال قبل برمیگردد و نشانگر آخرین روز از جشن سال نو ایرانی است.
بر خلاف افسانه ی رایج عدد سیزده در فرهنگ فارسی نحس نمی باشد صرفا روزی است که برای جشن گرفتن انتخاب شده است.
بر اساس باورهای سنتی, روز سیزدهم هر ماه متعلق به تیشتریه"Tishtrya" خدای باران الوهیت نیکخواه زرتشتی است که در ارتباط با باران های زندگی بخش و حاصلخیزی می باشد.
بنا بر عقیده ی زرتشتیان, برای پیروزی خدای باران و نابودی شیطان خشکی, مردم بایستی خاطره ی تیشتریه"Tishtrya" را گرامی بدارند و از او تقاضای باران کنند.
بنابراین در آخرین روز از جشن نوروز زمانی که زمین سبز میشود مردم در روز سیزدهم خانه هایشان را برای رفتن به نهرهای آب ترک می کنند و از تیشتریه "Tishtrya"تقاضای باران می کنند.
جشن گرفتن با غذاهای سنتی,خوردن آجیل و انجام بازی های گروهی جزء لاینفک این مراسم شاد می باشد.
گره زدن تیغه ها ی سبزه و آرزو کرن رسم دیگر این روز است.زمانی که گره زده میشود سبزه را به داخل آب می اندازند.اعتقاد بر این است که اگر گره بازشود بخت با شخص یار میشود و آرزوها برآورده میشود.
بعضی از مردم در این روز کلک میزنند و دروغ میگویند و آن را دروغ سیزدهم مینامند که رسمی است شبیه به دروغ اول آوریل0 مردم همچنین ماهی قرمز را در برکه یا رودخانه رها میکنند که نماد آزادی است.
در این روز خانواده های ایرانی همه در فضای آزاد ترجیحا در کنار چشمه های آب و مناطق سرسبز غذا میخورند.سیزده بدر آخرین روز از تعطیلات سال نو است.روز بعد روال زندگی از سر گرفته می شود.مدرسه ها و ادارات بعد از چهارده روز باز میشوند و زندگی به حالت طبیعی بر می گردد.
I swear by the quiet silence of your paper house, I know your dreams are as beautiful as my fancies believable. You've got the mystic believe of love from my silence. I've got the final point of belief from your silence. Maybe it's not possible to feel that the words we say about the paper world we've made are hearable. But we can start to paint the gray branches of the paper trees green. I know painting, you know painting too. So why don't you start? When I was a child, I didn't have any water color. I used to go to little garden near stream and cut all the color flowers and paint. If we search the paper garden near paper house for a short time, there have to be flowers to paint our believes the red color of love.
به سکوت آرام خانه کاغذی ات قسم که می دانم رویاهای تو به زیبایی خیالات من باورکردنی است. تو از سکوت من به باور عرفانی عشق رسیده ای. من از سکوت تو به نقطه نهایی ایمان رسیده ام. شاید نتوان درک کرد که گفته های ما از آن دنیای کاغذی که ساخته ایم، شنیدنی است. ولی می شود دست به کار شد و رنگ سبز به شاخه های خاکستری درختهای کاغذی کشید. من که نقاشی کردن می دانم. تو هم که نقاشی کردن می دانی. پس چرا دست به کار نمی شوی؟ وقتی بچه بودم، برایم آبرنگ نمی خریدند. می رفتم سراغ باغچه کنار رودخانه هر چه گلهای رنگی بود می چیدم و نقاشی می کردم. اگر کمی در باغ کاغذی کنار خانه کاغذی مان جستجو کنیم حتماً گلهای کاغذی دارد که رنگ قرمز عشق به باورهایمان بکشیم.
مقاله ای تحت عنوان تحلیل محتوای کتب درسی زبان انگلیسی دبیرستان و ارزیابی ان با معیار رویکرد آموزش ارتباطی زبان به کوشش دکتر محمد رضا عنانی سراب و دیگران چاپ شده که می توانید از این لینک دانلود کنید.
گاهی اوقات معلم در سر کلاس های زبان از کلمات و جملاتی استفاده می کند که اگر زبان آموز با آنها آشنایی بیشتری داشته باشد می تواند مطالب را بهتر بفهمد و یا از این جملات در مکالمه و پرسش های خود استفاده کند .
در اینجا به تعدادی از این کلمات و جملات برای آشنایی بیشتر اشاره شده است.
کلمات بیشتری را اضافه کنید.
Add more words.
آیا این گفته ها صحیح یا اینکه غلط هستند؟
Are the statements right or wrong?
سوالاتتان را بپرسید
Ask questions.
می توانم کمک کنم ؟
Can I help?
لطفا, می شود پنجره را باز کنم ؟
Can I open the window, please?
می توانم به فارسی بگویم ....؟
Can I say it in (Farsi ...)?
پاسخ هایتان را کنترل کنید
Check your answers.
دو سوال انتخاب کنید
Choose two questions.
اطلاعاتی درباره .... جمع آوری کنید.
Collect information about...
عکسها را رنگ آمیزی کنید.
Colour the picture.
کلماتتان را با (بغل دستی یادوستتان) مقایسه کنید.
Compare your words with your partner.
جملات را با استفاده از کلمات متن کامل کنید.
Complete the sentences with words from the text.
متن را کامل کنید.
Complete the text.
از روی جدول بنویسید. (کپی برداری کنید)
Copy the chart.
جملات را به ترتیب درست بنویسید. (جملات را مرتب کنید)
Write the sentences in the right order.
اشتباهات را تصحیح کنید.
Correct the mistakes.
جملات اشتباه را تصحیح کنید.
Correct the wrong sentences.
متن را به پنج بخش تقسیم کنید.
Divide the text into five parts.
آیا با این ....... موافقید؟
Do you agree with ...
یک اتاق بکشید.
Draw a room.
توضیح بدهید ......
Explain...
کلمات را در جای صحیح قرار بدهید.
Fill in the right words.
برای خودتان یک یار پیدا کنید. ( منظور از پار و دوست ؛ کسی است که بتوانید در سر کلاس از بین همکلاسی ها او را برای تمرین زبان انتخاب کنید)
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
موج انگلیسی
و آدرس
englishwave.LXB.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.